همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

ارامش

آرامش  


پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است. تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود. این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید. آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان ، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود. پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است. بعد توضیح داد : آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است

صورت زشت و سیرت زیبا



روزی، آدم نادانی که صورت زیبایی داشت، به « افلاطون » که مردی دانشمند بود، گفت: « ای افلاطون، تو مرد زشتی هستی.»

افلاطون گفت: « عیبی که بود گفتی و آن را به همه نشان دادی، اما آنچه که دارم، همه هنر است، ولی تو نمی توانی آن را ببینی. هنر تو، تنها همین حرفی بود که گفتی، بقیه وجود تو سراسر عیب است و زشتی. بدان که قبل از گفتن تو، خود را در آینه دیده بودم و به زشتی صورت خودم پی برده بودم. بعد از آن سعی کردم وجودم را پر از خوبی و دانش کنم تا دو زشتی در یک جا جمع نشود. تو مردی زیبارو هستی، اما سعی کن با رفتار و کارهای زشت خود، این زیبایی رابه زشتی تبدیل نکنی. »

غرور

فرشتگان نگهبان بر روی زمین، برای خداوند از مردی به نام "اولینوس" که در امپراتوری قدیم روم زندگی می کرد خبری بردند به این مضمون که  "اولینوس" مهربان در همه 47 سال زندگی اش نه به کسی بدی کرده و نه هیچ گاه ناامید و گرسنه ای را از خود رانده است، او آنقدر خوب است که تقاضا می کنیم او را قدرتی مافوق انسانهای دیگر عطا کنید...

 

پروردگار پذیرفت و فرشته ها به سراغ مرد رفتند و به او مژده دادند که : "اگر بخواهی صاحب قدرت شفا دادن خواهی شد." اما "اولینوس" نپذیرفت و گفت: "نه ... این قدرت را باید  خداوند داشته باشد که بر تقدیر انسانها نیز آگاه است!"

فرشته ها گفتند: "آیا می خواهی کلام سحرانگیز به تو عطا شود تا گناهکاران را به راه راست هدایت کنی؟" "اولینوس"  باز هم مخالفت کرد و گفت: "من در آن اندازه نیستم که وظیفه پیامبران بر دوشم باشد!" فرشته ها با ناراحتی گفتند: "اما تو نباید رد احسان کنی، لااقل چیزی از خدا بخواه تا پیفام تو را برسانیم." "اولینوس"  فکری کرد و گفت: "از خداوند می خواهم واسطه برکات او باشم، بی آنکه خود مطلع شوم، چرا که می ترسم دچار غرور و خود پسندی گردم."

 

فرشته ها رفتند و برگشتند و گفتند: "خواسته ات برآورده شد، اما چون قرار گذاشتی خودت هم ندانی، چیزی از ما نخواهی شنید!"

"اولینوس"  شکرگزاری کرد و رفت. از آن پس و به امر خداوند، از هر کجا که "اولینوس" مهربان رد می شد به فاصله چند دقیقه، بیماران شفا می یافتند و زمین حاصلخیز می شد و... اما "اولینوس" هرگز دچار غرور نشد!

زن کثیف

زن کثیف


در حال قدم زدن در خیابان بودم که با خانمی نسبتا کثیف و کهنه پوشی که شبیه زنان بی خانه بود روبرو شدم که از من ۲ دلار برای تهیه ناهار درخواست کرد.من کیف پولم را در آوردم و ۱۰ دلار برداشتم و ازش پرسیدم اگر من این پول را بهت بدم تو مشروب بجای شام می خری؟!نه,من نوشیدن مشروب را سالها پیش ترک کردم,زن بی خانه به من گفت.ازش پرسیدم آیا از این پول برای خرید بجای غذا استفاده می کنی؟زن بی خانه گفت:نه, من وقتم را یرای خرید صرف نمی کنم من همه وقتم را تلاش برای زنده ماندن نیاز دارم.من پرسیدم :آیا تو این پول را بجای غذا برای سالن زیبایی صرف می کنی؟تو خلی!زن بی خانه جواب داد.من موهایم را طی ۲۰ سال شانه نکردم!گفتم , خوب ,من این پول را بهت نمیدم در عوض تو رو به خانه ام برای صرف شام با من و همسرم می برم.زن بی خانه شوکه شد .همسرت برای این کارت تعصب و غیرت نشان نمی دهد؟ من می دانم من کثیفم و احتمالا یک کمی  هم بوی منزجر کننده دارم.گفتم: آن درست است . برای او مهم است دیدن زنی شبیه خودش بعد اینکه خرید و شانه کردن مو و مشروب را ترک کرده است!