یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های کلاس را دیدم. اسمش مارک بود و انگار همهی کتابهایش را با خود به خانه می برد.
با خودم گفتم: 'کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این پسر خیلی بی حالی است!'
من برای آخر هفته ام برنامه ریزی کرده بودم. (مسابقهی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانهی یکی از همکلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.
همینطور که می رفتم، تعدادی از بچه ها رو دیدم که به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. کتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاکها افتاد.
ادامه مطلب ...مرد پارچهفروشی نزد شیوانا آمد و با ناراحتی به او گفت: "من در بازار پارچهفروشها مغازهای دارم. هفتهای یکبار پسر کدخدا با دوستان شرورش دور و بر مغازه من جمع میشوند و روی پارچههای من که جلوی مغازه میچینم خاک و گل میریزند و در حالی که از کار خود شاد و خرسندند پی کار خود میروند. نمیدانم با آنها چه کنم؟"
شیوانا با تعجب پرسید: "آیا آنها با تمام پارچهفروشها این کار را میکنند؟"
مرد
گفت: "نه! اتفاقا همکار روبهروی من مغازهاش بزرگتر و پارچههایش هم
بیشتر در معرض نمایش است. اما به او کاری ندارند و فقط سراغ مغازه من
میآیند. البته در هر بازاری سراغ یک مغازه خاص میروند و این بلا را سر
او میآورند و بعد هم راهشان را میکشند و میروند."
روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.
آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.
تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.
سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه : بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...
برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.
اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.
سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زمین انداخت .
همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.
بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم
وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود"
کوروش بزرگ پادشاهی که تنها یک همسر برگزید
بانو کاساندان همسر و همراه و همفکر همیشگی بزرگ مردی به نام کوروش بود. کوروش بزرگ در طول زندگی خود فقط یک زن اختیار کرد و او کاساندان نام داشت .کاساندان قبل از کوروش درگذشت و بعد از او کوروش در اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید. کوروش کاساندان را بسیار دوست میداشت.هنگام مرگ کاساندان در بابل ۶ روز عزای عمومی اعلام شد.مقبره کاساندان در پاسارگاد ، در کنار آرامگاه کوروش بزرگ میباشد.
پس از کوروش بزرگ او نخستین شخصیت قدرتمند کشور بزرگ ایران بود. کاساندان ملکه 28 کشور آسیائی بود که کوروش بزرگ بر آنها پادشاهی می کرده است. مورخین یونانی و گزنفون از وی با نیکی و بزرگ منشی یاد می کرده اند.
کاساندان ملکه ایران ۵ فرزند با نام های کمبوجیه ، بردیا ، آتوسا ، رکسانه و ارتیستونه داشت.
پسر بزرگ کاساندان و کوروش، کمبوجیه دوم، جهانگشایی کرد و مصر را به امپراتوری هخامنشیان افزود. بردیا نیز مدتی کوتاه بر تاج تخت نشست. اما آتوسا را بیشک باید با دیدی دگر نگریست. چرا که دختر کوروش بودن چنان «جایگاه ویژه ای» به او بخشید که داریوش بزرگ او را به همسری خویش برگزید. و فرهیختگی و درایت آتوسا در تمام طول تاریخ زبانزد شد.
بی شک کاساندان مادری بزرگ بود که چنین فرزندان بزرگی پرورش داد که هر یک نامی نیک در تاریخ دارند. وی همچنین همسری نمونه بود چرا که در همه مراحل سخت دوشادوش کوروش بزرگ حضور داشت و همراه همیشگی او بود.
نوشته های تاریخی نشان می دهد که کوروش نه تنها در امور سپاهیگری دارای
نبوغ نظامی و در جهانگشایی و کشور داری بسیار انسان دوست و نوع پرور بوده
بلکه در امور خانوادگی نیز یکی از وفادارترین مردان روزگار بوده است. در
مرگ این بانوی بزرگ همچنان اختلاف نظر وجود دارد برای نمونه آقای غیاث
آبادی آورده اند که :
درگذشت کاساندان، بانوی کورش: 21 اسفند ایرانی،
26 آدار آرامی، 19 مارس میلادی، . (شماره این روز را به دلیل تخریب متن
کتیبه نمیتوان خواند. اما به احتمال در روز پیش از آغاز سوگواری بوده است
که با شش روز سوگواری، یک دوره هفت روزه تکمیل میشده است).
هرودوت و چند تن ار تاریخ نویسانان مشهور می نویسند :
مصریان به منظور این که شکست خود را از ایرانیان به نحوی جبران کنند شهرت
دادند که کوروش دختر آماژیس فرعون مصر را برای ازدواج خواستگاری کرده است
اما فرعون مصر بجای آمازیس دختر زیباروی اپرس فرعون سابق مصر به نام نی
یتیس را که خود او برانداخته بود برای کوروش فرستاد و کمبوجیه از نی یتیس
متولد شده است .
اما داستان مذکور را مصریان برای دلخوشی خود جعل
کرده بودند تا از شدت خفتی که بر اثر شکست بوسیله ایرانیان تحمل کردند
کاسته باشند . زیرا اولا همه می دانستند که ولیعهد ایرانی باید پارسی و از
خاندان سلطنتی باشد و ثانیا همه آگاه بودند که مادر کمبوجیه کاساندان
هخامنشی بوده است.