همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

یاد اون روزها بخیر

یاد اون روزها بخیر

یاد اون روزها بخیر.
وقتى من بچه بودم، مادرم یک تومن به من مى‌داد و مرا به فروشگاه مى‌فرستاد.
من با ٣ کیلو سیب‌زمینى، دو بسته نان، سه پاکت شیر، یک کیلو پنیر، یک بسته چاى و دوازده تا تخم‌مرغ به خانه برمى‌گشتم.

اما الان دیگه از این خبرها نیست.
همه جا توى فروشگاه‌ها دوربین گذاشته‌اند !!!

نظرات 1 + ارسال نظر
شکیبا شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام
خوبی؟
فکر کنم کامنت قبلیم ثبت نشده بود!!
گفته بودم که یه استادی داشتیم که میگفت این مسخره بازیها که یه عالمه نیرو واسه کنترل کردن و دوربین میذارن تو فروشگاهها فقط مخصوص کشورای عقب افتادس!!!
آخه امکان اینکه مردم دزد باشن چند درصده؟!!!!
اگه یه فروشگاه دنبال سود باشه میتونه به جای استخدام نیروی اضافی یا تجهیزات اضافی از خیر اومقدار کمی که از فروشگاه کش میرن بگذره ولی در عوض با عدم هزینه ی زیاد برای نیروی کنترلی سود بیشتری نصیب فروشگاه بشه...
میدونم که این طنز بود ولی پشت هر طنزی یه واقعیتی هم وجو د داره...
موفق باشی

سلام
ممنون
آره ثبت نشده بود ..
اینم جالب بود اما انگاری استاد شما خیلی فکر کرده روی این قضیه و نتیجه خنده داری هم گرفته ...
باید نیروهای پلیس رو هم از شهر ها جمع کرد .. آخه چقدر امکان داره که مردم یک شهر دزد و چاقو کش و ... باشن ..
همیشه پشت مطالب طنز واقعیتهای پنهانی نفته است که اگه بخوایم بهشوت توجه کنیم هیچوقت به جلو پیش نمی ریم ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد