صبح که داشتم بطرف دفترم می رفتم منشی ام ژانت بهم گفت:”صبح بخیر آقای رئیس، تولدتون مبارک!“
از حق نمیشه گذشت، احساس خوبی بهم دست داد از اینکه یکی تولدم یادش بود.تقریباً تا ظهر به کارهام مشغول بودم. بعدش ژانت در زد و آمد تو و گفت:” میدونین، امروز هوای بیرون عالیه؛ از طرف دیگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشین با هم برای ناهار بریم بیرون، فقط من و شما!“
گفتم:"خدای من این یکی از بهترین چیزهائی بوده که میتونستم انتظار داشته باشم باشه بریم."
برای ناهار رفتیم بیرون از شرکت. البته نه به جای همیشه گی، بلکه به یک جای دنج و خیلی اختصاصی رفتیم. اول از همه دوتا مارتینی سفارش دادیم و از غذائی عالی در فضائی عالی تر واقعاً لذت بردیم.
وقتی داشتیم برمی گشتیم، ژانت رو به من کرده و گفت:”میدونین، امروز روز خیلی خوبیه، فکر نمی کنین که اصلاً لازم نباشه برگردیم به اداره؟ مگه نه؟“
در جواب گفتم:” آره، منم فکر میکنم همچین هم لازم نباشه برگردیم.“
اونم در جواب گفت:”پس اگه موافق باشی بد نیست بریم به آپارتمان من.“
وقتی وارد آپارتمانش شدیم گفت:”میدونی رئیس، اگه اشکالی نداشته باشه من میرم تو اتاق خوابم... دلم میخواد تو یه جای گرم و نرم یه خورده استراحت کنم.“
گفتم:”خواهش می کنم“
در آن دورانی که به توالتهای عمومی در شرق اطمینان کمتری وجود داشت، خانمی انگلیسی در تدارک سفری به هندوستان بود. مهمانخانه کوچکی را که متعلق به مدیر مدرسه محلی بود در نظر گرفت و اتاقی در آن رزرو کرد. چون نگران بود که آیا در مهمانخانه توالت وجود دارد یا خیر؛ در نامهای به مدیر مدرسه سؤال کرد که آیا در مهمانخانه مورد نظر دبلیو سی (WC) وجود دارد یا خیر؟
مدیر مدرسه تسلط کاملی به زبان انگلیسی نداشت، نزد کشیش محلی رفت و پرسید که دبلیو سی (WC) به چه معنی است؟
کشیش هم تا آن زمان نشنیده بود. دو نفری همت گماشتند تا معانی احتمالی این دو حرف را بیابند و نهایتاً به این نتیجه رسیدند که خانم مزبور طالب وی ساید چاپل (Wayside Chapel) "کلیسایی کوچک در کنار جاده" است، که بداند آیا کلیسایی کنار جاده، نزدیک مهمانخانه وجود دارد یا خیر؟ آنها ابداً به ذهنشان خطور نکرد که این دو حرف ممکن است به معنی توالت باشد.
مدیر مدرسه در جواب خانم نامهای به شرح زیر نوشت:
خانم عزیز در کمال مسرت به اطلاع شما میرسانم که در ٩ مایلی مهمانخانه یک دبلیو سی (WC) وجود دارد که در میان بیشهای از درختان کاج قرار گرفته و اطراف آن را چشماندازی زیبا فرا گرفته است. این دبلیو سی (WC) گنجایش ٢٢٩ نفر را دارد و روزهای یکشنبه و پنجشنبه باز است. چون انتظار میرود افراد بسیاری در ماههای تابستان به اینجا بیایند، توصیه میکنم زودتر تشریف بیاورید.
اما در این دبلیو سی (WC) فضای ایستاده هم زیاد وجود دارد. این وضعیت مطلوبی نیست بخصوص اگر عادت داشته باشید مرتباً به آنجا بروید. شاید برای شما جالب باشد که بدانید دختر من در دبلیو سی (WC) ازدواج کرد و در آنجا بود که با شوهرش ملاقات کرد. واقعه بسیار عالی و جالبی بود. در هر محل نشستن ده نفر نشسته بودند. مشاهده سیمای آنها و شادمانی آشکار آنها بسیار دلپذیر بود. از هر زاویه میتوان عکس گرفت. متأسفانه همسرم بیمار شده و اخیراً نتوانسته است به آنجا برود. تقریباً یک سال از آخرین مرتبهای که رفته میگذرد که البته برای او بسیار دردناک است. .
البته مسرور خواهید شد بدانید بسیاری از مردم ناهارشان را با خودشان میآورند و تمام روز را آنجا میگذرانند که برایشان بسیار دلپذیر است. دیگران ترجیح میدهند قبل از وقت بیایند و تا آخرین لحظه هم بمانند. به آن بانوی محترم توصیه میکنم روزهای پنجشنبه به آنجا بروید زیرا نوازنده اُرگ نیز میآید و همراهی میکند.
جدیدترین چیزی که افزوده شده ناقوسی است که هر وقت کسی وارد میشود زنگ میزند. بازاری هم در آنجا داریم که نشیمنگاه مخملی برای همه فراهم میکند چون بسیاری بر این باورند که مدتهاست چنین چیزی لازم بوده است. چشم به راهم که شما را تا آنجا همراهی کنم و شما را در جایی قرار دهم که همه بتوانند شما را ببینند.
با احترامات فائقه؛ مدیر مدرسه
خانم مزبور وقتی نامه را خواند غش کرد ... و البته هیچوقت به هندوستان نرفت.
مشاوران مخصوصا مشاوران نرم افزار ! ...
یک مشاور میمیرد و در آن دنیا در صفی که هزاران نفر جلوی او بودند برای محاسبه اعمالش میایستد.
اندکی نگذشته بود که فرشته محاسب میز خود را ترک میکند و صف طولانی را طی کرده و به سمت مشاور میآید و به گرمی به او سلام کرده و احترام میگذارد.
فرشته، مشاور را به اول صف برده و او را بر روی مبل راحتی کنار میزش مینشاند ...
مشاور میگوید: "من از این توجه شما سپاسگزارم، اما چه چیزی باعث شده که این گونه با من رفتار کنید؟"
فرشته محاسب میگوید: "ما برای افراد مسن احترام ویژهای قائل میشویم.
ما یک پردازش اولیه بر روی تمامی کارنامههای اعمال انجام دادهایم و من ساعاتی را که شما به عنوان ساعات مشاوره برای مشتریان خود اعلام کردهاید جمع زدم.
بر اساس محاسبه من، شما حداقل 193 سال سن دارید !
حاتم را پرسیدند که :« هرگز از خود کریمتر دیدی؟»
گفت : بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت.
فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت وپیش من آورد.
مرا قطعه ای از آن خوش آمد، بخوردم .
گفتم : « والله این بسی خوش بود.»
غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت وآن موضع را (آن قسمت ) را می پخت و پیش من می آورد.
و من ازاین موضوع آگاهی نداشتم.
چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.
پرسیدم که این چیست؟
گفتند : وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید).
وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟
گفت : سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟
پس حاتم را پرسیدندکه :« تو در مقابله آن چه دادی؟»
گفت : « سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.»
گفتند : « پس تو کریمتر از او باشی! »
گفت : « هیهات ! وی هرچه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری ؛ اندکی بیش ندادم.»