همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

خواهر و برادر!

خواهر و برادر!

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت:
- می خواهم ازدواج کنم.
پدر خوشحال شد و پرسید:
- نام دختر چیست؟
مرد جوان گفت:
- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند.
پدر ناراحت شد.
صورت در هم کشید و گفت:
- من متأسفم به جهت این حرف که می زنم اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی، چون او خواهر توست.
خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو.
مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود.

با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت:
- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست! و نباید به تو بگویم.
مادرش لبخند زد و گفت:
- نگران نباش پسرم.
تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی. چون تو پسر او نیستی!

نظرات 2 + ارسال نظر
مصطفی چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ http://raah.logsky.com

سلام
اینبار دیگه باید بگم : وای ... (!!!) اما خب مثل همیشه مطالب شما جذاب هستن
به من هم سر بزنید دوست خوبم

سلام
چرا وای ...!
خیلی ممنون.. نظر لطفتونه.
حتما...

ش چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ب.ظ http://psezar.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
خوشحال میشم به من هم سر بزنی
لطفا من رو با نام ( امروز نخستین روز اینده توست ) لینک کن و بعد بهم خبر بده تا من هم شما رو لینک کنم...

سلام
حتما...
به روی چشم .. خوشحال می شم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد