همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

بهلول و پل صراط !


آورده اند که بهلول بیشتر اوقات در قبرستان می نشست

روزی هارون که به قصد شکار از آنجا میگذشت از وی پرسید:بهلول اینجا چه میکنی؟
بهلول گفت:به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند ،نه از من توقعی دارند ونه من را آزار میدهند.
هارون گفت:آیا با دیدن قبرستان ،می توانی از پل صراط و سؤال و جوابش مرا آگاهی دهی؟
بهلول گفت:در همین محل آتشی بیفروزید و سینی فلزی بر روی آن نهید تا داغ شود ،پس به هارون گفت: من با پای برهنه بر آن می ایستم و نام خود وهرچه دارم و هرچه امروز خوردم و آشامیدم ذکر می نمایم ،تو نیز باید چنین کنی...

پس روی سینی ایستاد به سرعت گفت:بهلول و خرقه ای و نان جو و سرکه و فوری پایین جست.

چون نوبت به هارون رسید در معرفی نامش آنقدر بر سینی ایستاد که پایش بسوخت و طاقت نیاورد وبیفتاد.

آنگاه بهلول گفت: ای هارون این نمونه دنیوی سؤال و جواب آخرت است.
آنها که درویشند و از تجملات دنیا بهره ای ندارند آسوده از پل صراط بگذرند و آنها که پایبند دنیا بوده اند میسوزند و گرفتار میشوند!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد