همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

انعکاس


پدر وپسری در کوه قدم می زدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد و به زمین افتاد و داد کشید: (( آآآآی ی ی))!! صدایی از دور دست آمد: ((آآآآی ی ی))!!! پسر با کنجکاوی فریاد زد: ((که هستی؟)) پاسخ شنید: ((که هستی؟)) پسر خشمگین شد و فریاد زد: ((ترسو!)) باز پاسخ شنید: ((ترسو!)) پسر با تعجب از پدر پرسید: ((چه خبر است؟)) پدر لبخندی زد و گفت: ((پسرم! توجه کن)) و بعد با صدای بلند فریاد زد: ((تو یک قهرمان هستی!)) صدا پاسخ داد: ((تو یک قهرمان هستی!)) پسر باز بیشتر تعجب کرد پدرش توضیح داد:((مردم می گویند این انعکاس کوه است ولی در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی عیناً به تو جواب می دهد. اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب تو به وجود می آید و اگر دنبال موفقیت باشی، آن را حتماً بدست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی و هر گونه که به دنیا و آدم ها نگاه کنی، زندگی همان را به تو خواهد داد.))


نظرات 2 + ارسال نظر
باقری چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:54 ق.ظ http://haqiqat.mihanblog.com/

«قالَ الاِْمامُ الْمَهْدِىُّ(علیه السلام):
أَنَا خاتَمُ الأَوْصِیاءِ وَ بى یَدْفَعُ اللّهُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلى وَ شیعَتى.»:
من آخرین نفر از اوصیا هستم، خداوند به وسیله من بلا را از خانواده و شیعیانم برطرف مىگرداند.
أَکْثِرُو الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذلِکَ فَرَجُکُمْ.»:
براى تعجیل فَرَج زیاد دعا کنید، زیرا همین دعا کردن، فَرَج و گشایش شماست.
نوکررخ ارباب نبیندسخت است
آغازولایت وامامت مولاصاحب الزمان برشیعیان ودوستدارانش به خصوص شمادوست بزرگوارمبارک
التماس دعا

چت روم فارسی چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:32 ق.ظ http://www.mihanchat.com

:: بزرگترین چت روم فارسی ::

سلام دوست عزیزم [گل]

از شما دعوت می کنم از بزرگترین چت روم فارسی زبانان دیدن کنید [گل]

ادرس : Www.MihanChat.Com

منتظر شما هستیم ...

راستی از شما ممنون میشم ما رو هم به پیوندها تون اضافه کنید [خجالت]

عنوان لینک : بزرگترین چت روم فارسی لینک : www.mihanchat.com

منتظرتیم ... [خجالت][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد