همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

همیشه راهکار ساده تری نیز هست!

همیشه راهکار ساده تری نیز هست!


در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک  مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد : 


شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است.

بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی و ...

دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .  مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :
پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس


بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید  . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی  جلوگیری نمایند .    
نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک  کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد : 
تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی

راننده تاکسی

   راننده تاکسی



مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه…

راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی  کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم…آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین حمل جنازه  بودم" !!!

مسؤولیت

مسؤولیت


 مرد روبه‌روی زنی که روی نیمکت پارک نشسته بود ایستاد و گفت: «به هر حال اگر ناراحت هم شوید برای من مهم نیست؛ حتی اگر به من بگویید فضول. چون متأسفانه من در برابر آدم‌های اطرافم خیلی احساس مسؤولیت می‌کنم تا جایی که خیلی‌ها به من می‌گویند فضول. گاهی جان خودم را هم به خطر می‌اندازم چون احساس می‌کنم ما در برابر مردم بسیار مسؤولیم

زن با تعجب نگاهی به سر تا پای خود کرد و رو به مرد پرسید: «چیزی شده؟»

مرد گفت: «به نظر من اگر همه ما در قبال این‌جور مسائل سطحی ولی مهم احساس مسؤولیت کنیم، قطعاً زندگی بهتری خواهیم داشت و حتی می‌توانیم به اوج آرمان‌های جهان‌شمول خود برسیم اما انگار

زن خشمگین میان حرف‌های مرد پرید و گفت: «بالاخره می‌گویید چه اتفاقی افتاده یا نه؟»

مرد پاسخ داد: «شما بهتر است خونسردی خودتان را حفظ کنید. من فقط خواستم به شما اطلاع بدهم در حال حاضر مانتوی شما طرح چند میله زندان آبی را به خودش گرفته که البته طرح جالبی است؛ جای نگرانی نیست. این وظیفه من نبود که تذکر بدهم، وظیفه مسؤولان پارک بود اما به هر حال من خیلی انسان مسؤولی هستم. نیمکتی که شما روی آن نشستید دقیقاً سه دقیقه پیش توسط مأموران پارک رنگ شد».

    مرد همان‌طور که دور می‌شد، دستش را در هوا تکان داد و گفت: «روز به خیر خانم».

هیچ وقت زود قضاوت نکن ! ...

هیچ وقت زود قضاوت نکن ! ...

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید...

که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ۵ بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟