روزی خانمی سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد ،
او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده و بدنبال راه چاره ای گشت که بتواند
دل دوستش را بدست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند .
او در تلاش خود برای جبران آن ، نزد پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا ، از وی مشورت خواست ...
پیرزن
با دقت و حوصله فراوان به گفته های آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه ،
چنین گفت : تو برای جبران سخنانت لازمست که دو کار انجام دهی و اولین آن
فوق العاده سختتر از دومیست .
خانم جوان با شوق فراوان از او خواست که راه حلها را برایش شرح دهد .
پیرزن
خردمند ادامه داد : امشب بهترین بالش پری را که داری ، برداشته و سوراخی
در آن ایجاد میکنی ، سپس از خانه بیرون آمده و شروع به قدم زدن در کوچه و
محلات اطراف خانه ات میکنی و در آستانه درب منازل هر یک از همسایگان و
دوستان و بستگانت که رسیدی ، مقداری پر از داخل بالش درآورده و به آرامی
آنجا قرار میدهی .
بایستی دقت کنی که این کار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام کرده و نزد من برگردی تا دومین مرحله را توضیح دهم ...!
خانم
جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام کارهای روزمره خانه ، شب
هنگام شروع به انجام کار طاقت فرسائی کرد که آن پیرزن پیشنهاد نموده بود .
او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاریکی شهر و در هوای سرد و سوزناکی
که انگشتانش از فرط آن ، یخ زده بودند ، توانست کارش را به انجام رسانده و
درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت ...
خانم جوان
با اینکه بشدت احساس خستگی میکرد ، اما آسوده خاطر شده بود که تلاشش به
نتیجه رسیده و با خشنودی گفت :بالش کاملا خالی شده است !
پیرزن پاسخ داد : حال برای انجام مرحله دوم ، بازگرد و بالش خود را مجددا از آن پرها ، پر کن ، تا همه چیز به حالت اولش برگردد !!!
خانم
جوان با سرآسیمگی گفت : اما میدونید این امر کاملا غیر ممکنه ! باد بیشتر
آن پرها را از محلی که قرارشان داده ام ، پراکنده است ، قطعا هرچقدر هم
تلاش کنم ، دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد !
پیرزن با کلامی تامل برانگیز گفت : کاملا درسته !
هرگز فراموش نکن کلماتی که بکار میبری همچون پرهائیست که در مسیر باد قرار میگیرند .
آگاه
باش که فارغ از میزان صممیت و صداقت گفتارت ، دیگر آن سخنان به دهان
بازنخواهند گشت ، بنابراین در حضور کسانی که به آنها عشق میورزی ، کلماتت
را خوب انتخاب کن ...