داستان
جالبی از یک وزیر که میخواست صبح شنبه یک متن سخنرانی تهیه کند. زنش
به خرید رفته بود. باران میآمد و پسر کوچک او بیحوصله و ناآرام بود و
سرگرمی نداشت. بالاخره وزیر با ناامیدی مجلهای برداشت و آن را ورق زد
تا به عکس رنگی بزرگی رسید. نقشهی جهان بود. آن را از مجله کند، پاره
پاره کرد و به زمین ریخت و گفت:
«جانی، اگر بتوانی این تکهها را کنار هم
بگذاری 25 سنت به تو میدهم.»
وزیر فکرمیکرد این کار کلی وقت جانی را پر میکند، ولی 10
دقیقه بعد در اتاق مطالعهاش را زدند. جانی بود با پازل درست شده در
دستش. وزیر از اینکه پسرش به این زودی تکهها را کنار هم گذاشته و
نقشه را کامل کرده بود، تعجب کرد.
او پرسید: «چطوری توانستی این قدر سریع تمامش کنی؟»
پسر جواب داد: «آسان بود. پشت صفحه عکس یک مرد بود. یک تکه کاغذ
برداشتم و در پایین عکس گذاشتم و بعد کاغذ دیگری برداشتم و در بالای
عکس قرار دادم. میدانستم که اگر تصویر مرد را درست کنم، نقشهی دنیا
هم درست میشود.»
وزیر لبخندی زد و 25 سنت به او داد و گفت: «این طوری موضوع سخنرانی
مرا هم مشخص کردی:
«اگر انسان درست بشود، دنیا نیز درست خواهد
شد.»
آقا ممنون ، خیلی استفاده می کنم از وبلاگتون
سلام
خواهش می کنم .
خوشحالم ازین بابت .. ممنون که میاین و میخونین
واقعا همین طوره.mr30