همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

همشهری داستان

داستان کوتاه را اینجا بخوانید ...

مـسـافـر خـسـتـه

مـسـافـر خـسـتـه


مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری اسـتراحت کند غافـل از این که آن درخت جـادویی بود ، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد...!

وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد
اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد.
 فـوراً تختی که آرزویـش را کرده بود در کنـارش پدیـدار شـد !!!

مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. کاش غذای لذیـذی داشتم...

ناگهان میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـکار شد. پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشید...

بعـد از سیر شدن ، کمی سـرش گیج رفت و پلـک هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا کرد و در حالـی که به اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فکـر می کرد با خودش گفت : قدری می خوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه؟

و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید...

هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش هایی از جانب ماست.

ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افکار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد.

بنابر این مراقب آن چه که به آن می اندیشید باشید...
نظرات 3 + ارسال نظر
narges دوشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ http://nargesrokhsati.blogfa.com

salam
sale no mobarak
omidvaram sale khoob va por az movafaghiati dashte bashin

سلام
سال نوی شما هم مبارک باشه
ممنون دوست خوبم

eli جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ب.ظ

سلام نوروزتان مبارک
از داستان لذت بردم

طه دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ

سلام
درخت جادویی که ازش گفتین مثل چراغ جادو می مونه. عامل علاءالدین.
دنیا واسه ما یه چراغ جادوست که هر خواسته ای داشته باشیم می گه :امر امر شماست سرورم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد